سلام خسته نباشید.
من به مدت یکسال دراینستاگرام پیگیر پسری بودم که توجه من رو جلب کرده بود دراین یکسال هیچگونه ارتباطی با ایشون نداشتم یعنی حتی یکبارهم به ایشون پیامی ندادم وفقط یکبار ایشون خیلی محترمانه تولدم رو تبریک گفتن(باتوجه به استوریم) بعد از یکسال من جرعت این رو پیداکردم که حسم رو به ایشون بگم و وقتی گفتم خیلی تعجب کرد و ما شروع کردیم رابطه ای رو که ازسمت من شکل گرفته بود و من دراین مدت بسیاربه ایشون محبت میکردم و حسم رو بهشون ابراز میکردم ایشون هم احترام من رو داشتن ولی خب از اونجایی که ایشون علاقه قبلی به من نداشت خب به طبع ابراز احساساتی چندانی به من نمیکردن. بعد از دوماه رابطه ایشون گفتن من دوست دارم ولی بهتره بیخیال من بشی چون من مشکلات زیادی دارم(پسربزرگ خانواده هستن و پدرشون چندین ساله ترکشون کرده وتمامی مشکلات زندگی روی دوش ایشونه) و اینکه بهتره تنها باشم چون اینجوری تو داری اذیت میشی چون من نمیتونم به اندازه تو بهت محبت کنم و از زنگی و ایندت جا میمونی....
اون زمان من اصراری نکردم و رفتم. الان سه ماه ازجدایی ما میگذره و نزدیک دو هفته پیش من پیج اینستاگرامم رو پاک کردم... ایشون به سختی من رو از طریق دوستام توی اینستاگرام پیدا کردن و از دوستام خواستن که به من اطلاع بدن و گفتن بهش بگین واسه یکبارم شده میخوام باهاش حرف بزنم....
خلاصه ایشون اومده و از مشکلاتش به من گفته و اینکه اون زمان که بامن بوده توی شرایط روحی بدی بوده و به گفته خودش حتی توی کرایه خونشون مونده بود(من خودم قبول دارم بخاطراینکه خیلی به ایشون علاقه منو بودم اون زمان خیلی پیگیرش میشدم اصلا اجازه نمیدادک نفس بکشه و خیلی مواقع غر میزدم که چرا با من خیلی صمیمی نیستی)...خلاصه گفت که ببخشید قدر دوست داشتنت رو ندونستم و هفته اول شاید راحت بودم ولی از هقته دوم نبودنت برام سخت شد و اصلا فکرنمیکردم بهت وابسته باشم...گفت تو اون مدن همش پیگیر من بوده تز طریق اینستاگرام و زمانی که دید پیجم نیست خیلی بهم ریخت(تنهاچیزی که از من داشت همون پیج بود)
گفتن من قبول دارم اون زمان رابطه رو جدی نگرفتم ولی در این مدت فهمیدم چقد دوست دارم چقدر متفاوتی با بقیه و ازینجوری حرف ها....حتی میخواستن از طریق دانشگاهم بیان خودشون توی شهرما و منو پیدا کنن... گفتن اگه تویه شهر بودیم دست مادرمو میگرفتم بیادبا خانوادت صحبت کنه که بدونی چقدر پشیمونم و چقدر فهمیدم عاقلی و دوست دارم...
من رابطم رو با ایشون شروع کردم...
ایشون معلم اموزش پرورش هستن وظاهر خیلی جذاب و معقولی دارن و مشکلاتشون به حدی هست که توی فکر دختربازی و اینجور مسائل نباشه.
از طرفیم فوق العاده درونگرا و مغرور هستن و من هنوز شوکه هستم که چطور اینجوری اومده از عذرخواهی کرده...
با توجه به اینکه ایشون بحث ازدواج رو پیش کشیده نظرتون درباره ادامه رابطه چی هست؟
سوال دوم اینکه ایشون خیلی درونگراس یه چیزی که اخیرا توی حرفاش بهم گفت این بود که از من بچگی عادت کردم همه چیزو تو خودم بریزم ولی وقتی من هستم حس آرامش و اعتماد داره و درمورد زنگذیش باهام حرف میزنه و این خیلی حس خوبیخ برای من چون آدم مغروریه و این پیشرفت زیادی هست... من چطور میتونم این حس رو در اون تقویت کنم و بتونم بیشتر از لاک خودش بکشم بیرون که منو بیشتر از الان جزئی از خودش بدونه؟
به عبارتی میخوام بدونم چطور با همچنین فرد درونگرایی میشه ارتباط بهتری داشت؟
البته ایشون خیلی ادم شوخی هست و دوستای خیلی زیادی داره ولی خب بخاطر مشکلاتی که داشته زیاد وهمش سعی کرده زندگی خصوصیش رو توی خودش بریزه.
ببخشید طولانی شد سعی کردم به همه نکات توجه اشاره کنم که راهنمایی مفیدتری داشته باشین🙏